تاحالا دقت کردید خدا با اینکه میتونه مچمونو بگیره اما دستمونو میگیره؟!!!
چند وقت پیش دفاع یکی از دوستان بود،
رفته بودم دانشگاه تهران- دانشکده محیط زیست
البته اشتباه نشه این دانشکده داخل محوطه دانشگاه تهران نیست، یه خیابون بالاتره، یعنی کلا یه جای مجزا از دانشگاه تهرانه
این دانشکده تاثیر خاصی رو من میزاره یه ساختمون قدیمیه قدیمی، حتی درهاشم عوض نکردن فکر کنم فقط درهاش مال 50 سال پیش باشه
درختای بلند تبریزی که باد میپیچه لای برگاش و البته پر پرنده
بعد از دفاع به همراه دوستان رفتیم نشستیم زیر یه درخت قدیمی
فال گرفتیم و قهوه خوردیم و غیبت کردیم
و البته بعدش هم رفتیم همون آش فروشی معروف تو میدون انقلاب که اسمشو نمیدونم چیه و چه آش شله قلمکــــــــــــاری!!
و بقدری به من خوش گذشت که اگه آنتالیا میرفتم شاید انقدر خوش نمی گذشت!
خب من 5 شنبه ها تعطیلم اما از شانس خوبم! دیروز کاری پیش اومد که باید میرفتم شرکت.
و پشت سرهم بد آوردم.
اولیش وقت استارت زدن بود که دزدگیر ماشین هنگ کرد و 15 دقیقه ای جیغ زد.
دومیش تو پمپ بنزین بود که 10 قدم با نازل فاصله داشتم و قطره آخر بنزینمم ته کشید و ماشین خاموش شــــــــــــــــــــــــــــــد!!!!!!!
که البته 2 نفر زحمت هل دادنشو کشیدن (این دفعه دومه که این اتفاق واسم می افته ولی انگار تا 3 نشه بازی نشه)
(نکته اخلاقی هنوزم آدمای خوب پیدا میشن الناز خانوم)
سومیش هم تو شرکت بود که مجبور شدم تا 9 شب بمونم اونجا یعنی 13 ساعت اضافه کاری، ای خدااااااااااا
و البته چهارمیش این بود که ناهارمو گذاشتم گرم شه که سوخت!
سر اولی و دومی کلی خندیدم
ولی این دوتای آخری منو تا مرز خودکشی پیش برد!
.
.
.
بهرحال همچنان زنده ام و نفس میکشم...
داره بارون میاد
کوچه بازم لبریز احساسه
هنوزم نم نم بارون
صدای مارو میشناسه!!
همین دیروز بود انگار
تو با من تو همین کوچه
میگفتی زندگی
وقتی تو با من نیستی
پوچـــــــــــــه
توی تقویم ما دو تا
بهار از غصه میسوزه
واسه ما اول پاییز
هنوزم عید نوروزه
آهـــــــای بارون پاییزی
کی گفته تو غم انگیزی؟!!
تو داری خاطراتم رو
تو ذهن کوچه میریزی...